.jpg)
ماکساني که به فکرمان هستند را به گريه مي اندازيم. ما گريه مي کنيم براي کساني که به فکرمان نيستند. و ما به فکر کساني هستيم که هيچوقت برايمان گريه نمي کنند. اين حقيقت زندگي است .
عجيب است ولي حقيقت دارد. اگر اين را بفهمي، هيچوقت براي تغيير دير نيست.
مرا بسپار به يادت به وقت بارش باران گر نگاهت به ان بالاست و در حال دعا هستي خدا ان جاست دعايم کن که من تنهاترين تنها نمانم
قصه ها را گفته ايم چيزي نمانده براي گفتن
کاش ميشد اسرار دل را نگه داشت و نگفت، تا که روزي معشوق از دست نرود
ميداني که خاصيت عشق اين است زماني که دانستي و دانست اين راز را، هر دو گريزان ميشويد
نميدانم چه رازيست
فراموش نکن
شايد سالها بعد در گذر جاده ها
بي تفاوت از کنار هم بگذريم
و
بگوييم:
آن غريبه چقدر شبيه خاطراتم بود
بذار خيال کنم تو دلتنگيات
غروب که مي شه ياد من مي افتي
بيا با پاک ترين سلام عشق
آشتي کنيم
بيا با بنفشه هاي لب جوي
آشتي کنيم
بيا ازحسرت و غم ديگه باهم
حرف نزنيم
بيا برخنده ي اين صبح بهار
خنده کنيم
تو مالک تمام احساسم هستي
تمام عشقم
تمام احساس ناب دست نخورده ام
که حاضر نيستم،
حتي ذره اي از آن را
با هيچکس تقسيم کنم
با هيچکس
جز تو .
نه ،
احساسم را با تو تقسيم نميکنم بلکه
آن را به تو تقديم ميکنم
تمام احساسم را
تمام عشقم را
من براي سالها مينويسم...سالها بعد كه چشمانت عاشق ميشوند...
افسوس كه قصه ي مادر بزرگ راست بود...هميشه يكي بود يكي نبود.
|